
بازی تاج و تخت
همه چیز درباره سریال «بازی تاج و تخت»
محمد رجائی
بازی تاج و تخت (Game of Thrones) یک مجموعه تلویزیونی آمریکایی به سبک خیالپردازی حماسی است که توسط دیوید بنیاف ودی. بی. وایس برای شبکه اچبیاو ساخته شده و هم اکنون موفقترین و پربینندهترین مجموعه این شبکه میباشد. این مجموعه برگرفته از پرفروشترین مجموعه داستانهای فانتزی جرج آر. آر. مارتین یعنی ترانه یخ و آتش است. نخستین کتاب این مجموعه بازی تاج و تخت نام دارد. فیلمبرداری مجموعه در کارگاه ضبط فیلم پینتهال و بلفاست و هم چنین در کشورهای مالت، کرواسی، ایسلند و مراکش انجام گرفتهاست. فصل پنجم این سریال در ۱۴ ژوئن ۲۰۱۵ به پایان رسید و برای فصل ششم نیز تمدید شده است. به بهانه نزدیک شدن به آغاز پخش فصل ششم سریال با هم نگاهی گذرا به آنچه که از ابتدا تا کنون اتفاق افتاده میاندازیم و سپس به نقد و بررسی آن میپردازیم. داستان سریال در سرزمین خیالی وستروس، در نزدیکی پایان یک تابستان ۱۰ ساله اتفاق میافتد و چندین خط داستانی را دنبال میکند. اولین داستان به جنگ بین خانوادههای اشرافی برای به دست آوردن تخت آهنی پادشاهی هفت اقلیم مربوط میشود. دومین خط داستانی، نزدیک بودن زمستانی طولانی و یورش موجوداتی افسانهای از شمال را شرح میدهد و سومین خط داستانی مجموعه، تلاش فرزندان شاه مخلوع، برای بازپسگیری تاج و تخت است. این مجموعه از طریق شخصیتهایی مختلفی که در بر میگیرد، حول مسائلی چون طبقات اجتماعی، مذهب، وفاداری، فساد، جنگ داخلی و مجازات میگردد.
در داستان اول که البته در سریال ساخته نشده است فردی به نام رابرت باراثیون طی یک شورش عظیم که به دلیل ظلم بسیار خاندان تارگرینها بوده پادشاهی را از چنگ خاندان تارگرینها در میآورد، دو فرزند پادشاه یک پسر به نام ویسریس و یک دختربه نام دنریس موفق به فرار به سرزمین واسوس در شرق وستروس میشوند پسر شاه مخلوع، در تلاش است تا تخت پادشاهی را پس بگیرد. در همین راه، او خواهر خود، دنریس تارگرین را به عقد رئیس یک قوم وحشی در میآورد تا بتواند از ارتش او برای شکست پایتخت استفاده کند. وی به دلیل مغرور بودن و جاه طلبی به وسیله رئیس قوم به طرز دردناکی کشته میشود اما خواهرش سعی میکند که راه خود را از او جدا کند به همین دلیل زنده میماند پس از مرگ رئیس قبیله دنریس از قبیله طرد میشود اما چون وارث سه تخم اژدهاست به او لقب مادر اژدها داده میشود و توسط هواداران و سربازانی که بعدها به دست میآورد به قدرت زیادی دست پیدا میکند و سعی میکند پادشاهی وستروس را دوباره به خاندان تارگرینها برگرداند
در آن سو در سرزمین وستروس شاه رابرت از دوست و همرزم قدیمی خود نِد استارک نگهبان بخش شمالی وستروس درخواست میکند تا مقام دست شاه را بپذیرد. اوضاع نابهسامان کشور و احتمالِ کشته شدن شاه رابرت ند استارک را مجبور به پذیرفتن این منصب میکند. او برای آغاز کار، سرزمین اجدادی خود، وینترفل، را ترک کرده و به کینگز لندینگ، پایتختِ هفت اقلیم میرود.
برادر دوقلوی ملکه “سرسی لنیستر” به نام “جیمی لنیستر” با خواهر خود ملکه رابطه عاشقانه دارد بعد از مرگ شاه رابرت پسر ارشد وی به نام جافری قصد دارد بر تخت آهنین پادشاهی بنشیند وی در اصل فرزند جیمی و ملکه است.جافری جهت از بین بردن مخالفانش دستور اعدام نِد استارک را میدهد و تصمیم به نابودی اربابان سایر بخشهای وستروس میگیرد تا خود و خاندان لنیستر تنها مدعی پادشاهی در وستروس باشند اما اربابان دیگر بخشها به خصوص لرد استینس باراثیون برادر شاه رابرت به شدت با او مخالف هستند لرد استینس با ارتشی انبوه سوار به کشتی به پایتخت حمله میکند اما در نهایت شکست میخورد و به سرزمین خود بازمیگردد. زیرکی تیریون لنیستر پسر کوتوله تایوین لنیستر و در نهایت حمله غافلگیر کننده لرد تایوین باعث تحمیل شکست به وی میشوند، تیریون که به شدت مورد نفرت خواهرش ملکه به دلیل مردن مادرشان در زمان به دنیا آمدن وی است سعی میکند خاندان لنیسترها را از منجلابی که بدان گرفتار شده نجات دهد. در آن طرف پسر بزرگ خاندان استارک “راب” برای خونخواهی پدرش به پایتخت حمله میکند و وموفقیتهایی به دست میآورد اما طی توطئه که توسط لرد تایوین صورت گرفته وی و مادرش به طرز وحشتناکی به قتل میرسند و قلعه شمال که بی دفاع مانده مورد حمله اربابان متحد خاندان لنیستر قرار میگیرد و تقریبا نابود میشود فرزند نامشروع نِد استارک به نام جان اسنو قبل تر به عنوان نگهبان شب در برابر وحشیها به سمت دیواره یخ شمال رفته بود، دختر بزرگ نِد استارک “سانسا استارک” در پایتخت گروگان لنیسترها میشود و قرار است همسر جافری شود. دو فرزند کوچک پسر نِد استارک به نامهای برن و ریکون و یک دختر کوچک وی به نام آریا در جستجوی خانواده شان آواره سرزمینهای دیگر وستروس میشوند و خاندان استارک تقریبا از بین میرود.
در داستان دوم دیوارِ واقعشده در شمالِ وستروس، یک مانع ساخته شده از سنگ، یخ و جادوست که چند صد متر ارتفاع دارد و شمال وستروس را از سرزمین یخزده وحشیها جدا میکند. نگهبانان این دیوار به نگهبان شب معروف هستند که در هنگام عضویت، قسم میخورند که تا پایان زندگیشان به دیوار خدمت کرده و هیچ دارایی مادی نداشته و ازدواج نخواهند کرد. در آغاز داستان گروهی از نگهبانان شب که در حال گشت زدن در شمال دیوار هستند، با گونهای باستانی از موجودات جادویی که گمان بر این است که قرنها پیش از بین رفتهاند مواجه میشوند تمامی گروه نگهبانان شب بهجز یک نفر در مقابله با آنان کشته میشوند. اما کسی در آنسوی دیوار حرف او مبنی بر بازگشت مردگان زنده را باور نمیکند.
فصل سوم را باید فصل خیزش دنریس تارگرین دانست. او توانست ارتش سالیتود را به خدمت خود در بیاورد و علاوه بر آن، اژدهایان او هم بزرگ و قدرتمندتر شدند.
داستان سوم نیز که در شرق وستروس رخ میدهد به تلاشهای دنریس تارگرین یا همان کالیسی جهت به دست آوردن قدرت بیشتر و سپس حمله به وستروس جهت باز پس گیری تاج و تخت میپردازد.
برخی از شخصیتها و داستانهای مجموعه برگرفته از دورههای مختلف تاریخ اروپا هستند. جنگ رزها (۸۵–۱۴۵۵ میلادی) در انگلستان بین خاندانهای لنکسترو یورک از موارد الهامبخش داستان بوده که در این مجموعه منعکس کنندهٔ نبرد خاندان لنیسترو استارک است. سرزمین وستروس با قلعهها و شوالیههایش نمادی از دوران اولیه قرون وسطی در اروپای غربی را به نمایش میگذارد. برای مثال شخصیت سرسی برگرفته از ایزابلا ملکه ظالم فرانسه (۱۲۹۵–۱۳۵۸ میلادی) است نویسنده این اثر جرج مارتین از واقعیتهای تاریخی همچون، دیوارهادریان، سقوط روم و افسانه آتلانتیس (والریا باستانی)، آتش یونانی بیزانسیها (وایلدفایر)، حماسه ایسلندی عصر وایکینگها(آیرونبورنها) و ایل مغول (دوتراکیها) همراه با نشانههایی از جنگ صدساله(۱۳۳۷–۱۴۵۳ میلادی) بین انگلستان و فرانسه و رنسانس ایتالیایی (۱۴۰۰–۱۵۰۰ میلادی) نیز الهام گرفته است. محبوبیت داستان مدیون مهارت مارتین در ترکیب این عناصر ناهمگون در یک اصل یکپارچه است که آنها را درجایگاه یک
بدون شک یکی از مهمترین دلایل محبوبیت سریال حرکت بر خلاف جهت کلیشههای رایج داستانی و قهرمان پروری است. در تفکر رایج ساخت قهرمان و ضد قهرمان که در آثار تاریخی شکلی جدی تر به خود میگیرد به فضاسازی و سپس تعریف شخصیتها و تقابل خیر و شر پرداخته میشود و سعی میشود بیننده همراه و پیگیر کننده داستان شود اما چیزی که در نهایت در همه این داستانها مشترک است پیروزی نهایی خوبی بر بدی است (چون ذات انسان اینگونه است) که البته بیننده به خوبی این موضوع را میداند و چیزی که نمیداند این است که فیلم با چه پرداختی و چگونه میخواهد به این هدف برسد به همین خاطر به تماشای آن میپردازد و همین پرداختهای متفاوت نسبت به تقابل خیر و شر باعث میشود این موضوع تکراری نشده و همیشه مخاطب خود را داشته باشد. قریب به اکثریت آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی از همین فرمول برای قهرمان پروری استفاده میکنند و در واقع هدف همه آنها یکی است یعنی پیروزی نهایی خیر بر شر، اما چون راههای رسیدن به این هدف متفاوت است همین تفاوت مشکل کلیشهای شدن اثر را تا حد زیادی تلطیف میکند.
سریال بازی تاج و تخت با تعریف شخصیتهای متنوع و زیاد و سپس حذف ناگهانی آنها سعی میکند از طریق وارد کردن شوک به بیننده به او اینگونه القا کند که قرار نیست همه چیز طبق خواسته همیشگی او باشد بلکه قرار است همه چیز بر اساس واقعیت که هر چند تلخ است باشد بیننده میخواهد شخصیتهای خوب و قهرمان فیلمش هر طور که هست زنده بمانند ( چون به این روند عادت کرده است) و پس از یک کشمکش پرهیجان در نهایت همه چیز با خوبی و خوشی به نفع آنها به پایان برسد اما این سریال قصد دارد او را با واقعیتهای تلخی که او قبلا به آن فکرنمیکرده روبرو سازد و دنیای واقعی را به او نشان دهد. بیننده در شکل کلیشهای مواجهه با قهرمان فقط یک مسیر را میبیند و آن قهرمانش و پیروزی اوست اما به اینکه اگر عکس این قضیه رخ دهد چه اتفاقی میافتد فکر نمیکند که حتی اگر بعضا هم فکر کند باز هم در نتیجه نهایی برای او تغییری ایجاد نمیشود قهرمانش چند باری شکست میخورد و ضعیف میشود ولی ناگهان امید پیدا میکند، برمیخیزد و دوباره در مسیر پیروزی قدم برمیدارد اما سریال به نحوی این خواسته کودکانه بیننده را به سُخره میگیرد و سعی میکند با وارد کردن شوک به او و نمایش روی دیگر سکه به او بگوید که دنیای واقعی بسیار پیچیده تر و گاهی ظالمانه تر از آن چیزی است که او تصورش میکرده است و وی باید تصور بولیَن (یا یک چیز خوب است یا بد) و تصور پیروزی دائمی خیر بر شر در هر نبردی را کنار بگذارد.
در اینجا به دلیل نوسان شدید داستان در تعریف موقعیتها و اتفاقات بیننده شانس چندانی برای پیش بینی درست آینده ندارد و مجبور است فقط در زمان حال داستان را دنبال کند و در مورد هیچ چیزی قضاوت نکند تعلیق زیادی که در روایت داستان وجود دارد به نوعی روح و روان وی را به بازی میگیرد و کاسه صبر او را تا مرز لبریز شدن میبرد و این برای بیننده تجربه جدیدی است که احساس میکند حتی شخصیتهای داستان نیز از آخر و عاقبت خود خبر ندارند چه برسد به او که تنها بیننده است مثلا در زمانی که بیننده اطمینان پیدا میکند که جان اسنو از طریق ایجاد اتحاد بین وحشیها و افراد خود یک نبرد دیدنی با موجودات مرده متحرک خواهد داشت و قهرمان خواهد شد و نه تنها دیوار و شمال را نجات خواهد داد بلکه از کجا معلوم پادشاه وستروس نشود و انتقام پدرش نِد استارک را نگیرد و چه و چه… به یکباره مورد خیانت یاران خود قرار میگیرد و کشته میشود بیننده در شوک کشته شدن او دیگر نمیداند به چه دل خوش کند چون همه تخم مرغهایش را در سبد موفقیت جان اسنو گذاشته و حالا که او کشته شده وی قبلا فکر اینجایش را نکرده بوده به همین دلیل مجبور است معلق در بین داستان سریال فقط نظاره گر باشد و نه بیشتر. این فقط نظاره کردن و جلوتر از کاراکتر در داستان حرکت نکردن به بیننده این قابلیت را میدهد که همزاد پنداری قوی بین او و کاراکتر شکل بگیرد و آنچه را که کاراکتر داستان در زمان فعلی حس میکند همین حس با قدرت به بیننده منتقل شود، مورد خیانت قرار گرفتن جان اسنو نه تنها او را بهت زده میکند بلکه عینا همین بهت زدگی به بیننده منتقل میشود چون بیننده چیزی بیشتر از جان اسنو نمیداند و یا لحظه اعدام نِد استارک که خود وی نیز کوچکترین احتمالی نمیداد که به این روز بیفتد و توسط یک کودک به اعدام محکوم شود به همین خاطر دچار بهت زدگی و دلهره شدید میشود و همین حس با همین شدت به بیننده منتقل میشود و یا همسر و پسر وی درست از جایی که فکرش را نمیکردند ضربه میخورند و کشته میشوند و بیننده کاملا این اتفاقات را حس میکند.
در اینجا بین فردی که امید فراوان به موفقیت خود دارد و کسی که به موفقیت او چندان امید نیست تفاوتی وجود ندارد و هر دو قرار است بازیچه دست سرنوشت شوند اولی ممکن است نه تنها کوچکترین توفیقی پیدا نکند بلکه حتی از بین برود اما دومی ممکن است از سرنوشتی که برایش رقم میخورد غافلگیر شود دقیقا مانند دنیای واقعی که کسی از آینده خود خبر ندارد.
لرد سینیستر که کاملا مطمئن است که با اتکا به ثروت و قدرت خود و پیشگوییهای زن جادوگر تاج و تخت را به دست خواهد آورد اما در آخرین لحظه توسط ایدهای که به ذهن لرد تیریون کوتوله میرسد نصف ارتشش هنوز به خشکی نرسیده از بین میروند و این بار هم او به شدت غافلگیر میشود و هم لرد تیریون که نه خود و نه دیگران به خاطر قامت بسیار ریزش روی او چندان حساب نمیکردند اما اکنون تیریون جزو مهمترین افراد در کشمکش بازی تاج و تخت میشود و بعدها زمانی که لرد سنیستر آخرین توان خود را جمع میکند تا سرزمین شمال و دیواره آن را از آن خود کند تا شاید کمی از عطش قدرتش فروکش کند دوباره شکست سختی میخورد و از صفحه روزگار محو میشود، کالیسی که با این همه مدعی تاج و تخت اصلا نباید به آن فکر هم بکند به یکباره صاحب قدرتی میشود که او را در مقام اول تصاحب تاج و تخت قرار میدهد )
سریال تاثیرات ویرانگری که قدرت طلبی و پیامدهای آن مانند فساد، قتل ,خیانت، کینه، تنفر و از بین رفتن احساسات انسانی بر روح انسان میگذارد را به خوبی به تصویر میکشد و آنها را نه به صورت شعاری بلکه از طریق وارد کردن شوک به بیننده و همینطور ایجاد همزادپنداری بین او و کاراکترمنتقل میکند.
در اینجا قدرت بازیچه دست افراد نیست بلکه افراد بازیچه دست قدرت هستند آنها هرچقدر بیشتر خواهان قدرت میشوند روح آنها بیشتر مسموم میشود و جنون وحشتناکی بر زندگی آنها چیره میشود و همان اندازه نیز زندگی غم انگیزی برای دیگران رقم میزنند شجاعتی که سریال در نمایش تلخ ترین اتفاقات به خرج میدهد ستودنی است به عنوان مثال لرد سینیستر برای رسیدن به تاج و تخت به قدری روحش از درون مسموم و نابود شده است که برای پیروزی در نبرد فتح شمال به پیشنهاد جادوگر دخترکوچکش را زنده زنده در آتش میسوزاند! و یا جافری با اعدام ناگهانی نِد استارک باعث از بین رفتن سرزمین و آوارگی دائمی خانواده استارک میشود و اوضاع وستروس را بیش از پیش متشنج میکند، اتفاقاتی از این قبیل در سریال زیاد رخ میدهد در واقع زبان نیش دار و گزندهای که سریال با آن روایت میشود به شدت به این نکته تاکید دارد که در اینجا هیچ چیز شوخی نیست و شخصیتها مدعی تاج و تخت کاملا جدی هستند و حاضرند برای رسیدن به مقاصدشان هر عمل وحشتناکی را مرتکب شوند و استثنایی وجود ندارد.
دنیای پر آشوب و تیرهای که به خوبی در سریال به تصویر کشیده شده است بیانگر فضای متزلزل و تیره و تار زندگی شخصیتهای داستان است در این محیط پر نوسان نمیتوان عاقبت کسی را پیش بینی کرد و هر لحظه ممکن است قهرمان و یا هر کسی دیگری به بدترین وضع حذف شود کنشها و واکنشها در این وضعیت دائما در نوسانند و هیچ کس حتی قدرتمند ترین افراد داستان نیز از آسیبهای آن در امان نیستند و بیننده نیز همانطور که در بالا اشاره شد به خوبی این اوضاع را حس میکند. مانند ملکه سرسی که خودخواه و شخصیتی کاملا منفی است و کوچکترین ارزشی به مردم عادی نمیدهد به یکباره توسط کشیشانی که قرار بود بازیچه دست او شوند محکوم به سنگسار به خاطر زنا با برادرش میشود و از عرش به فرش میافتد. زمانی که وی در شهر برهنه گردانده میشود و مردم عقدههای خود روی سر او خالی میکنند، بیننده نه تنها به قول معروف دلش خنک نمیشود بلکه حس حقارت و بدبختی را در وی کاملا حس میکند. و از آن طرف حمله موجودات جادویی به قبایل وحشی پشت دیوار و حمله قبایل به دیوار جهت مصون ماندن از آسیب آنها و فتح سرزمین شمال، و یا آماده شدن کالیسی جهت باز پس گرفتن تاج و تخت همگی بیانگر آن است که اوضاع قرار نیست به سمت بهبودی و صلح حرکت کند و تا وستروس و همه چیزش نابود نشوند هیچ چیز تمام نمیشود.
انتقاداتی که به سریال وارد شده است بیشتر به خاطر همان شجاعتش جهت نمایش اتفاقات تلخ و خشونت و فساد بوده است که البته برای آن توجیهی منطقی وجود دارد، زمانی که قصد نمایش واقعیات وجود دارد نمیتوان واقعیت را سانسور کرد و یا قسمتی از آن را نشان داد در این صورت واقعیت گنگ و دو پهلو میشود و در واقعی بودن آن شک و شبهه بوجود میآید و ممکن است هرکس برداشت متفاوتی از آن بکند مخصوصا در این سریال که سازندگان قصد داشته اند بیننده رویدادها را واقعی حس کند البته در قسمتهایی زیاده رویهایی صورت گرفته که میشد آنها را حذف کرد اما در کل این ایراد به چارچوب محکم داستان خللی وارد نمیکند.
تعداد زیاد شخصیتها و نامفهوم بودن جایگاه آنان در داستان از دیگر انتقاداتی است که به سریال وارد شده است که به نظر نگارنده این موضوع نه تنها نقطه ضعف نیست بلکه یکی از مهمترین نقاط قوت سریال است. زمانی که شما با موضوع بزرگی به نام کشمکش بر سر قدرت در یک امپراطوری بزرگ که به هفت قسمت تقسیم شده طرف هستید و تهدیداتی که در خارج این امپراطوری وجود دارد به آن اضافه کنید دیگر این داستان را با چند شاهزاده و ملکه و ندیمه و غیره نمیتوان جمع کرد بلکه این هنر فوق العاده بالای نویسنده بوده که شخصیتهای مختلفی از هر تیپ تعریف کرده و ارتباط مناسبی نیز بین آنها و سایرین به وجود آورده و هر کس به وزن خود در داستان اصلی تاثیرگذار است. سریال بازی تاج و تخت یکی از محبوب ترین و ماندگارترین آثار اخیر تلویزیونی است که به خاطر شکستن کلیشههای رایج داستانی و تعریف یک موج نو در ارتباط مخاطب با داستان، سبکی حرفهای در داستان پردازی را دنبال میکند که در نوع خود کم نظیر است. جذابیتهای این اثر را جدا از بازی عالی بازیگران و ویژگیهای فنی ممتاز مانند طراحی صحنه و لباس و غیره باید در قلم بسیار توانای فردی جستجو کرد که توانسته با الهام گرفتن و استفاده بینظیر از قدرت تخیل و داستان پردازی خود منظومهای بزرگ بوجود آورد که با توجه به گستردگی شخصیت پردازی در تاریخ ادبیات جهان بینظیر بوده است. جرج آر. آر. مارتین نویسنده این اثر که خود نیز به نوعی وام دار جی آر تالکین نویسنده ارباب حلقهها است توانسته اثری را خلق کند که محدود به زمان و مکان خاصی نیست بلکه همه چیز آن را انسان و رفتارهای انسانی از گذشته تا کنون تشکیل میدهد و تیپهای مختلفی از افراد را در بر میگیرد. سازندگان سریال نیز با کمک وی به خوبی توانسته اند این اثر ادبی را به اثری تلویزیونی تبدیل کنند.
اتفاق بزرگ فصل چهارم هم کشته شدن جافری در عروسی بنفش بود. این شخصیت بسیار منفور تلقی میشد اما مرگ وحشتناکی را در این روز تجربه کرد. البته تیریون هم مجبور به ترک وستروس شد تا با زمینه آشنایی او با دنریس شکل بگیرد.
در فصل پنجم شاهد موقعیتی زجرآور و بسیار بد برای سرسی هستیم که در نهایت موجب انتقامِ بزرگ او در فصل بعد خواهد شد.
در فصل ششم شاهد نبردهای عظیمی بودیم. جان از مرگ بازگشت و موفق شد وینترفل را در نبردی سرنوشتساز آزاد کند. رمزی هم سرانجام به سزای اعمالش رسید!
در فصل هفتم مجموعه، خطر شمال و نایت کینگ به نگرانی اصلی تبدیل میشود. برخی بر این باروند که فیلمنامه فصل هفتم، پر از اشتباه و اشکال است. به هر حال، باید پذیرفت که نایت کینگ به همراه یک اژدها و ارتش خود از دیوار عبور کرده است و همه چیز برای نبرد نهایی در فصل آخر آماده شده.
داستان فصل هشتم با ورود دنریس تارگرین و جان اسنون به سرزمین شمالی آغاز میگردد. جایی که خواهر جان اسنو یعنی سانسا، استقبال سردی از برادرش و همچنین دنریس به عنوان ملکه انجام میدهد و در ادامه متوجه میشویم که تمام افراد از اینکه جان اسنو پادشاهی را ترک کرده دلخور هستند و در عین حال اعتمادی هم به دنریس و اهدافش ندارند. در عین حال سانسا نیز معتقد است سرسی در فرستادن ارتش خود به شمال برای جنگیدن در کنارشان صادق نیست و قطعاً اهداف پلیدی را دنبال مینماید. همانطور که میشد حدس زد، نخستین اپیزود فصل هشتم سریال « بازی تاج و تخت » با بازخوانی ارتباط افراد آغاز شد و خوشبختانه این تجدید دیدار با شخصیتهای سریال خیلی زود جایش را به گسترش روند داستانی میدهد. نکته مهمی که درباره این فصل میتوان به آن اشاره کرد، تغییر نسبتی روایت داستان میباشد. به نظر میرسد که جمع آوری نظرات مخاطبان برای شبکه HBO آنان را به این باور رسانده که فضای کلی داستان در چند فصل گذشته برای مخاطبین عام کمی ناخوشایند بوده به همین جهت ما در نخستین اپیزود از فصل هشت تغییراتی را در روند داستان مشاهده میکنیم که بخشهایی از آن در رابطه میان جان و دنریس قابل رویت است.به کار گرفتن شوخیهای کلامی و استفاده از موقعیتهای طنز نظیر اژدها سواری توسط جان اسنو که سکانسی کاملاً اضافه در اپیزود اول محسوب میشود، نشان میدهد باید منتظر تغییرات روایی فراوانی در این فصل از سریال باشیم. در این اپیزود دنریس شوخیهای کلامی زیادی به زبان میآورد که در مقایسه با فصلهای گذشته کمی غافلگیر کننده است و ظاهراً برای تلطیف فضا از آن استفاده شده است.
دومین اپیزود از فصل هشتم سریال «بازی تاج و تخت» باز هم فارغ از صحنههای جنگ و خونریزی بود و به روابط میان شخصیتهای داستان گذشت. جایی که در ابتدای اپیزود دوم جیمی لنیستر در کمال تعجب از راه میرسد و اعلام میکند که قصد دارد در کنار شمالیها در نبرد وینترفل بجنگند. طبیعتاً پذیرفتن چنین درخواستی برای دنریس از دیگران سخت تر خواهد بود و او سرسختانه از حضور جیمی در میان خودشان ابراز ناراحتی میکند. اوضاع زمانی بغرنج تر میشود که جیمی حتی اعلام میکند که از گذشته و اقداماتی که انجام داده پشیمان نیست چراکه شرایط جنگ در آن حکمفرما بوده و او برای حفاظت از خانواده خویش هر بار دیگر هم که این اتفاق بیفتد تصمیم مشابهی خواهد گرفت.
قسمت سوم فصل هشتم که اغلب قهرمانهای محبوب وستروس را با خود داشت. جنگ این شخصیتهای محبوب و سپاه نایت کینگ را نشان میدهد. میتوان ادعا کرد قسمت دوم و حتی کل این فصل به نوعی برای نمایش همین جنگ ساخته شدهاند.
با دیدن قسمت سوم متوجه شدیم که صبر طولانی مدتمان برای دیدن این جنگ بزرگ ارزشش را داشت. یک نزاع بزرگ و تمامعیار که گرههای غیرقابل پیشبینی داشت و با کشتهشدن برخی شخصیتها حسابی حیرتزدهمان کرد.
این قسمت باعث شد دوباره آرزو کنیم کاش بیش از سه قسمت دیگر تا پایان این مجموعه تلویزیونی باقی مانده بود. در حالی که دو اپیزود قبلی بیشتر در خدمت توسعه شخصیتهای داستان بود اما این قسمت تمرکزش را بر درگیری اصلی شهروندان وستروس قرار داده است.
دستمزد بازیگران اصلی سریال «بازی تاج و تخت»
نزدیک به هشت سال قبل سریال بازی تاج و تخت کار خودش را در دنیای سریال های هالیوودی شروع کرد و بعد از پخش اولین قسمت، پایش به کشورهای دیگر هم باز شد. این سریال با دکورهای پرهزینه، جلوههای ویژه گرانقیمت، بازیگرانی که دستمزدهای باورنکردنی داشتند و اتفاقات هیجان انگیزی که از سر گذرانده است، یکی از شگفت انگیزترین سرگرمیهای مردم سراسر دنیا به حساب میآید. سریال در فصل ششم خود در هر قسمت، تقریبا 10 میلیون دلار هزینه کرده است در حالی که هر قسمت از فصل دوم این سریال با بودجه شش میلیون دلاری بسته شده است. البته در این فصل قسمت هایی هم بودند که بودجه آنها از 10 میلیون دلار هم بیشتر شد. این اتفاق هم یک دلیل ساده دارد؛ از آنجا که این فصل پر از جنگ و انتقام بود، هزینه اش نسبت به قسمت های دیگر سریال افزایش پیدا کرد. بیشترین دستمزد بازیگران سریال بازی تاج و تخت متعلق به بازیگران کیت هرینگتون، لنا هدی، پیتر دینکلیج، امیلیا کلارک و نیکلای کاستر است که در ادامه به آنها اشاره میکنیم:
دستمزد «کیت هرینگتون» برای هر اپیزود: 500.000 دلار میباشد. کیت هرینگتون یا همان جان اسنوی معروف یکی از بازیگران اصلی سریال بازی تاج و تخت است، پس عجیب نیست که پول زیادی از بازی در این سریال دراورد.
البته کیت قبل از سریال تاج و تخت شهرتی نداشت، برای همین در قسمت های اول سریال دستمز بالایی نداشت و بعد در سال 2014 همه چیز تغییر کرد. کیت اعلام کرد که دستمزدش برای فصل های 5 و 6 هر اپیزود 300.000 دلار بوده است و چون هر فصل ده اپیزود داشت در مجموع برای این دو فصل 6 میلیون دلار دستمزد داشته است! زمان ساخت فصل 7 و 8 چون کیت هرینگتون مبلغ 300 هزار دلار برای هر قسمت را کافی نمی دانست! دوباره با سازندگان سریال به مذاکره نشست و مبلغ 500 هزار دلار به عنوان دستمزد مورد قبول واقع شد.
فصل 7 سریال بازی تاج و تخت 7 اپیزود و فصل 8 شش اپیزود دارد و بدین معنی است که کیت ازین دو فصل در مجموعه 6 میلیون و 500 هزار دلار درآمد کسب کرد. و به دلیل اینکه دستمزد او در فصل 1 تا 4 اعلام نشده است، سود خالص دستمزد این بازیگر در این چهار فصل آخر مبلغی حدود 12 میلیون دلار میشود.
دستمزد «لنا هدی» برای هر هر اپیزود: 500.000 دلار است و سود خالص: 9 میلیون دلار است. لنا هدی هم مانند کیت درخواست اضافه دستمزد داد و دستمزدش از 300 هزار دلار به 500 هزار دلار برای هر اپیزود رسید. علی رغم داشتن دستمزد مشابه، سود خالص دارایی او به خاطر مشکلات مالی اش در سال 2013 مقداری کمتر از بازیگر نقش جان اسنو است.
لنا هدی ادعا میکند که به خاطر طلاق و زندگی پرآشوب خانوادگی اش در حساب بانکی اش کمتر از 5 دلار داشته است!
دستمزد«پیتر دینکلیج» نیز برای هر اپیزود: 500.000 دلار اس و سود خالصش 16 میلیون دلار میباشد.
دستمزد پیتر دینکلیج نیز مانند کیت و لنا بعد از یک دوره مذاکره شامل افزایش 500 هزار دلاری شد. اما به دلیل اینکه دینکلیج قبل از شروع بازی تاج و تخت بازی در چند فیلم دیگر را نیز شروع کرده بوددرامد خالص او بیشتر از بقیه است. فیلم هایی چون الف، مامور ایستگاه و تاریخچه نارنینا.
«امیلیا کلارک» نیز دستمزدش برای هر اپیزود: 500.000 دلار است و سود خالصش از حضور در سریال 13 میلیون دلار اعلام شده است.
امیلیا کلارک بازیگر پرطرفدار بازی تاج و تخت در مصاحبه اش با مجله ونیتی فر تایید کرد که دستمزدش مشابه همبازی های دیگرش در سریال است.
«نیکلای کاستر» هم دستمزدش برای هر اپیزود: 500.000 دلار و سود خالصش 16 میلیون دلار اعلام شده است.
دستمزد نیکلای کاستر نیز مانند دیگر همبازی هایش از فصل 4 به بعد افزایش پیدا کرد. اما به نظر میرسد نیکلای نسبت به بقیه دوستانش اقتصادی تر عمل کرده و پول هایش را به خوبی پس انداز کرده است. ارزش خالص درامد او از بازی تاج و تحت و البته یک فیلم دیگر به نام Black Hawk Down به 16 میلیون دلار میرسد. درحقیقت این سریال معروف ستاره خوش تیپ هالیوود را مولتی میلیونر کرد!
«میسی ویلیامز» بازیگر دیگر این سریال که با دستمزد هر اپیزود: 150.000 دلار سود خالصش حدود 6 میلیون دلار از حضور در سریال است.
اگرچه در هیچ رسانهای دستمزد میسی، سوفی و دیگر بازیگران به صورت رسمی اعلام نشده است؛ اما اما برخی از منابع وابسته به سریال دستمز میسی ویلیامز را 150 هزار دلار برای هر قسمت عنوان کرده اند. اگرچه این دستمزد نسبت به بازیگران دیگر سریال کمتر است اما میسی با بازی در فیلم های دیگر نظیر The New Mutants توانست میزان دارایی خود را به 6 میلیون دلار برساند.
«سوفی ترنر» که دستمزدش برای هر اپیزود نامشخص است اما سود خالصش در این سریال 6 میلیون دلار میباشد.
در مورد سوفی نیز مانند مسی اطلاعات غیرمعتبر و متناقضی در مورد میزان دستمزد منتشر شده است. اما میزان دارایی او به میزان 6 میلیون دلار نشان دهنده پرکار بودن این بازیگر بازی تاج و تخت دارد. یکی دیگر از پروژه های سینمایی سوفی حضور در مجموعه فیلم های ایکس من است.